..امام پنجم فرمود براستى خداى تبارك و تعالى از آدم عهد گرفت كه بدان درخت نزديك نشود چون وقتى آمد كه در علم خدا گذشته بود كه از آن درخت خواهد خورد عهد خدا را فراموش كرد و از آن خورد و اين گفتار خداى تعالى است(در سوره طه آيه 115)هر آينه بآدم عهد كرديم پيش از آن،فراموش كرد و استقامتى نداشت،چون آدم از آن درخت خورد بزمين فرود آمد و هابيل و خواهرش دو قلو براى او زائيده شدند و قابيل و خواهر او هم دو قلو زائيده شدند سپس آدم هابيل و قابيل را فرمان كرد كه يك قربانى بگذرانند هابيل گوسفند دار بود و قابيل زراعت كار هابيل يك چيش بقربانگاه آورد و قابيل يك دسته زراعت چپش هابيل از بهترين گوسفندانش انتخاب شده بود و دسته زراعت قابيل پاك و خوب نبود،قربانى هابيل قبول شد و از قابيل قبول نشد و اينست موضوع فرموده خداى عز و جل(در سوره مائده آيه 27)بخوان براى آنها داستان دو فرزند آدم را براستى آنگاه كه قربانى پيش داشتند و از يكى قبول شد و از ديگرى قبول نشد تا آخر آيه و نشانه قبولى قربانى اين بود كه آتش او را ميخورد قابيل همت گماشت و براى آتش خانهاى ساخت و او اول كسى بود كه آتشكده ساخت و گفت من آتش را بپرستم تا قربانيم را بپذيرد. سپس دشمن خدا ابليس بقابيل گفت قربان هابيل قبول شد و قربان تو قبول نشد اگر او را زنده گذارى فرزندانى آورد كه بفرزندان تو افتخار كنند قابيل او را كشت و چون نزد آدم بر گشت باو گفت اى قابيل هابيل كجا است گفت من نميدانم تو مرا نفرستاده بودى كه او را نگهدارى كنم آدم بجستجوى او رفت و كشته او را يافت فرمود لعنت باد بر تو زمين كه خون هابيل را پذيرفتى آدم چهل شب بر هابيل گريست و سپس از پروردگار عز و جل خود خواست كه يك پسر باو عطا كند و پسرى براى او زائيده شد و او راهبة اللّٰه ناميدزيرا خداى عز و جل ويرا باو بخشيده بود آدم او را بسيار دوست ميداشت و چون دوره نبوت آدم بسر رسيد و روزگارش تمام شد خداى تعالى باو وحى كرد كه اى آدم نبوت تو گذشت و روزگارت تمام شد اكنون علمى كه نزد تو است با ايمان و اسم اكبر و ميراث نبوت بايد در فرزندان آينده تو بماند آنها را به پسرت هبة اللّٰه بده زيرا من هرگز علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت را از ذريه آينده تو تا روز قيامت قطع نميكنم و زمين را وانگذارم مگر آنكه در آن عالمى باشد كه دين من باو شناخته شود و راه طاعت من باو فهميده شود و وسيله نجات كسانى باشند كه ميان تو و نوح عليه السلام بدنيا آيند آدم عليه السلام نوح را ياد آور شد و گفت خداى تعالى يك پيغمبرى فرستد كه نامش نوح است او بخداى عز و جل دعوت كند و او را تكذيب كنند و خدا همه آنان را با طوفان هلاك كند،ميان آدم و نوح ده پشت بود كه همه پيغمبران خدا بودند و آدم بهبة اللّٰه وصيت كرد كه هر كدام شما او را درك كرديد بايد باو بگرويد و از او پيروى كنيد و او را تصديق كنيد كه بدين وسيله از غرق نجات يابيد سپس چون آدم عليه السلام ببستر بيمارى مرگ افتاد هبة اللّٰه را خواست باو گفت اگر جبرئيل را يا هر كدام فرشتگان را ملاقات كردى سلام مرا باو برسان و بگو اى جبرئيل پدرم يك هديه از ميوههاى بهشت از تو خواسته اين پيغام را بجبرئيل رسانيد و جبرئيل باو گفت پدرت مرده و من آمدم بر او نماز بخوانم برگرد برگشت ديد پدرش مرده جبرئيل باو ياد داد كه چگونه او را غسل دهد او را غسل داد چون وقت نمازش رسيد هبة اللّٰه بجبرئيل گفت اى جبرئيل پيش بايست و بر آدم نماز بخوان جبرئيل باو عرض كرد اى هبة اللّٰه براستى خدا بما دستور داد كه در بهشت بر پدرت آدم سجده كنيم و حق نداريم بر هيچ كدام از مقدم فرزندانش باشيم هبة اللّٰه پيش ايستاد و بر آدم نماز خواند و جبرئيل پشت سرش بود با گروهى از فرشتگان بر او سى تكبير گفت و جبرئيل باو دستور داد كه بيست و پنج تكبير را برداردو بهمان پنج تكبير اكتفاء شود كه امروز روش معمول ميان ما است و بسا بود كه ببدريان هفت تا نه تكبير گفته ميشد سپس چون هبة اللّٰه آدم را دفن كرد قابيل نزد او آمد و گفت من ديدم آدم علمش را مخصوص تو ساخت و بمن نداد و اين همان علمى بود كه هابيل برادرت با آن دعا كرد و قربانيش قبول شد من او را كشتم تا براى او فرزندى نشود كه بر فرزندان من افتخار كند و بگويند ما فرزندان آن كسى هستيم كه قربانيش قبول شد و شما فرزندان آن كسى هستيد كه قربانيش قبول نشد،اگر تو از آن علمى كه پدر بهره خاص تو كرده چيزى اظهار كنى من تو را ميكشم چنانچه برادرت هابيل را كشتم و هبة اللّٰه فرزندان او تا در اين جهان پائيدند آنچه در دستشان بود از ايمان و علم و اسم اكبر و ميراث علم نبوت همه را پنهان كردند تا حضرت نوح مبعوث شد وصيت هبة اللّٰه را اظهار كرد چون در وصيت نامه آدم نگاه كردند و دريافتند كه پدرشان آدم بنوح مژده داده است باو ايمان آوردند و از او پيروى كردند و او را تصديق نمودند و آدم عليه السلام بهبة اللّٰه سفارش كرده بود كه در سر هر سال اين وصيت را بررسى كند و آن روز را عيد بگيرد او بياد بياورند بعثت نوح عليه السلام و زمانى كه در آن ظهور ميكند و همين طور جارى شد در وصيت هر پيغمبرى تا آنكه خدا محمد(صلّى الله عليه و آله)را مبعوث كرد همانا نوح را بهمان علمى شناختند كه نزد ايشان بود و آن گفته خداى عز و جل است در سوره نوح:بتحقيق فرستاديم نوح را بقومش تا آخر و پيغمبرانى كه ميان آدم و نوح بودند پنهان بودند و آشكار و از اين رو نام آنان در قرآن پنهان ياد شده و چنانچه در باره پيغمبران آشكار تصريح شده در باره آنها تصريح نشده و اين است منظور از گفتار خداى عز و جل پيغمبرانى از پيش كه داستان آنها را گفتيم و پيغمبرانى كه داستان آنها را نگفتيم براى تويعنى نام آنها را نبرديم از آنها كه پنهان بودند چنانچه نام پيغمبرانى كه آشكار بودند ذكر كرديم.نوح در ميان قوم خود هزار جز پنجاه سال ماند هيچ كس با او در نبوتش شركت نداشت ولى او نزد مردمى رفته بود كه انبياء را دروغ ميدانستند يعنى آنها كه ميان آدم و نوح بودند و اينست مقصود از قول خداى تبارك و تعالى در سوره شعراء آيه 105 تا ميرسد بآيه 122 براستى پروردگار تو هم او است عزيز و مهربان سپس چون دوره نبوت نوح بسر رسيد و روزگارش گذشت خدا باو وحى كرد اى نوح براستى كه نبوتت سر آمد و روزگارت گذشت آن علمى كه پيش تو است با ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت بايد در نسل تو بماند آنها را بسام بسپار من آنها را از خاندان پيغمبرانى كه ميان تو و آدم بوده قطع نكردم و زمين را بىعلمى كه بوسيله او دينم دانسته شود و راه طاعتم شناخته گردد وانگذارم تا وسيله نجات كسانى باشد كه در ميانه مردن پيغمبرى تا بعثت پيغمبرى ديگر بدنيا مىآيند و بعد از سام پيغمبرى نيست جز هود و آنچه ميان نوح و هود از انبياء بودند پنهان بودند و آشكار و نوح عليه السّلام گفته بود كه خداى تبارك و تعالى پيغمبرى مبعوث كند كه نامش هود است و او قوم خود را بخداى عز و جل دعوت كند و او را تكذيب كنند و براستى خداى آنها را با باد هلاك كند هر كدام شما او را درك كرديد باو ايمان بياوريد و پيرو او باشيد تا خداى تبارك و تعالى او را از عذاب باد نجات بخشد و نوح بفرزندش سام دستور داد در سر هر سال اين وصيت نامه را بررسى كندو آن روز را عيد بگيرند و بعثت هود را ياد آور شوند و زمانى كه ظهور ميكند در نظر آورند،چون خداوند تبارك و تعالى هود را مبعوث كرد در آن علمى كه پيش آنها بود نظر كردند و در ايمان و ميراث علم و اسم اكبر و آثار علم نبوت و دانستند كه هود پيغمبر است و پدرشان نوح عليه السلام بوجود او بشارت داده باو ايمان آوردند او را پيروى كردند و تصديق نمودند و از عذاب باد نجات يافتند و اين گفته خداى عز و جل است در سوره اعراف آيه 65 بسوى عاد برادرشان هود را و گفته او در سوره شعراء آيه 123 تكذيب كردند قوم عاد پيغمبران مرسل را چون برادرشان هود بآنها گفت آيا پرهيزكار نميشويد و خداى عز و جل در سوره بقره آيه 132 فرمود وصيت كرد بدان ابراهيم پسرانش را و يعقوب و گفته او كه باو اسحق و يعقوب داديم و همه را رهبرى كرديم تا امامت را در خاندانش بگزاريم و نوح را هم پيش از آن رهبرى كرديم تا آن را در خاندانش بگذاريم نسل خاندان پيغمبرانى كه كه پيش از حضرت ابراهيم بودند باو ايمان آوردند و ميان هود و ابراهيم ده پيغمبر بود و اينست گفته خداى عز و جل در سوره هود آيه 89 نيستند قوم لوط دور از شما و گفته خداى عز و جل در سوره عنكبوت آيه 26 لوط بابراهيم ايمان آورد و گفت من بسوى پروردگارم هجرت كنم و گفته خداى عز و جل(در سوره عنكبوت آيه 16)آنگاه كه بقومش گفت خدا را بپرستيد و از او بپرهيزيد اين براى شما بهتر است، ميان هر پيغمبرى تا پيغمبر ديگر ده پدر بود يا نه يا هشت كه همه پيغمبر بودند،براى هر پيغمبرى همان جريان پيش آمد كه براى نوح و براى آدم عليه السلام و هود و صالح و شعيب و ابراهيم تا رسيد بيوسف بن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم عليه السلام سپس نبوت از يوسف باسباط برادرانش منتقل شد تا رسيد بموسى بن عمران و ميان يوسف و موسى ده پيغمبر بود و خداى عز و جل موسى و هرون را بفرعون و هامان و قارون فرستاد سپس خداى عز و جل رسولانى پى در پى فرستاد هر امتى كه پيغمبرش مىآمد او را تكذيب ميكردند،بعضى را پيرو بعضى هلاك كرديم و آنها را داستان نموديم بنو اسرائيل در هر روزى سه و چهار از پيغمبران را ميكشتندتا آنكه يك روز هفتاد پيغمبر كشتند و هنوز بازارشان باز بود و چون تورات بموسى بن عمران نازل شد به محمد(صلّى الله عليه و آله)بشارت داد و ميان موسى و يوسف پيغمبرانى بود و وصى موسى بن عمران يوشع بن نون بود و همانست فتاى او كه خداى تبارك و تعالى در كتاب خود خبر داده و هميشه پيغمبران گذشته بآمدن محمد بشارت ميدادند و اينست گفته خدا در سوره اعراف آيه 157 مييابند او را(مقصود يهود و نصارى است)يعنى صفت محمد و نام او را نوشته نزد خود در تورات و انجيل كه امر بمعروف ميكند و نهى از منكر و اينست گفته خداى عز و جل كه از عيسى بن مريم نقل ميكند در سوره صف مژده بخت است برسولى بعد از خود كه نامش احمد است پس موسى و عيسى بآمدن محمد(صلّى الله عليه و آله)بشارت دادند چنانچه انبياء بآمدن يك ديگر بشارت ميدادند تا دوره نبوت محمد رسيد چون محمد دوران نبوت را گذراند و روزگارش بسر رسيد خداى عز و جل باو وحى كرد اى محمد نبوت خود را گذراندى و روزگارت بسر آمد آن علمى كه نزد تو است با ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت را بعلى بن ابى طالب عليه السلام بسپار زيرا من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت را از نسل فرزندانت قطع نكنمچنانچه از خاندانهاى پيغمبرانى كه ميان تو و پدرت آدم بود قطع نكردم و اين همان گفته خداى عز و جل است در سوره آل عمران آيه 33 براستى خدا برگزيده آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان 34 نژادى كه از همديگر باشند و خدا شنوا و دانا است،خداى تبارك و تعالى علم را جهل قرار نداده و كار خود را بهيچ فرشته مقرب و نبى مرسلى وانگذاشته ولى فرستادگانى از فرشتها بپيغمبرش گسيل داشته و باو چنين و چنان گفته و دستور بدان چه دوست داشته صادر كرده و از آنچه بد داشته غدقن فرموده و از ما قبل و ما بعد او داستان گفته و علم آن را بپيغمبران و دوستان و نيكان از پدران و برادران آموخته همان نژادى كه از همديگر باشند و اين همان گفته خداست در سوره نساء آيه 54 هر آينه بآل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و بآنها ملك عظيم داديم مقصود از كتاب نبوت است و حكمت هم براى اينست كه آنها حكماى انبياء بودند و برگزيده صفوت و همه آنها از نژادى بودند كه بهم پيوسته بودند كه خداوند نبوت و ارشاد و رهبرى را در ميان آنها نهاده و حفظ ميثاق با آنها است تا دنيا بسرايد هم آنانند علماء و واليان امور و سرچشمههاى علم و هدايت اين بيان فضل رسولان و پيغمبران و حكماء و ائمه هدى و خلفاايست كه واليان امورند و سرچشمه علم خدا و اهل آثار علم خدا از نژادى كه از همديگرند از برگزيدگانى كه بعد از انبياء هستند از آل و اخوان و ذريه خاندان انبياء هر كس با آنان همكارى كند و دستوراتشان را بكار بندد بيارى ايشان پاداش شود و هر كس ولايت آنان را وانهد و اهل استنباط و علم خدا را در غير برگزيده از خاندانهاى پيغمبران داند دستور خدا را مخالفت كردهو جهال را واليان امر خدا نموده آنها رهبرى را بخود بستند بدون آن كه راه هدايت را بدانند و گمان كردند اهل استنباط علم خدايند،بر خدا دروغ بستند و از سفارش و طاعت بيكسو شدند و فضيلت خدا را در آنجا كه نهاده نگذاشتند و خود گمراه شدند و پيروان خود را هم گمراه كردند آنان در روز قيامت حجت ندارند همانا حجت در خاندان ابراهيم است براى گفتار خداى عز و جل بتحقيق بآل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و بآنها ملك عظيم داديم و حجت انبياءاند و اهل خاندان انبياء تا روز قيامت زيرا كتاب خدا بدان گويا است و وصيت خدا بر آن مجرى است كه امامت در نسل خاندانى است كه خدايش برترى داده بر مردم و فرموده در سوره نور آيه 36)در خانههائى كه خدا اجازه داده برتر باشند و نامش در آنها برده شود و آنها خانههاى پيغمبران و رسولان و حكماء و ائمه هدى است اين بيان دست آويز ايمانست كه هر كه نجات يافته بدان نجات يافته پيش از شما و بدان نجات يابد هر كس پيروى ائمه هدى كند و خدا در كتاب خود ذكر كرده است در سوره انعام آيه 84 و نوح را پيش از اين هدايت كرديم و از نژادش«
2-ابو حمزۀ ثمالى از امام باقر عليه السّلام روايت كند كه فرمود:خداى تعالى از آدم عليه السّلام پيمان گرفت كه به آن درخت نزديك نشود و چون زمانى فرا رسيد كه در علم خداوند گذشته بود كه از آن درخت خواهد خورد آن پيمان را فراموش كرد و از آن خورد،و اين همان قول خداى تعالى است كه فرمود:«ما قبلا از آدم پيمان گرفتيم امّا او فراموش كرد و استقامتى نداشت» .و چون آدم از آن درخت خورد به زمين فرود آمد و براى او هابيل و خواهرش دو قلو به دنيا آمدند و همچنين قابيل و خواهرش نيز دو قلو زائيده شدند،سپس آدم به هابيل و قابيل فرمان داد كه قربانى كنندو هابيل دامدار بود و قابيل كشاورز،هابيل قوچى به قربانگاه آورد و قابيل كشت ناخالص،قوچ هابيل از بهترين گوسفندانش بود امّا كشت قابيل پاكيزه نبود،پس قربانى هابيل پذيرفته شد امّا قربانى قابيل مورد قبول واقع نگرديد،و اين همان قول خداى تعالى است كه فرمود:«داستان دو فرزند آدم را به حقّ برايشان بر خوان،آنگاه كه قربانى پيش فرستادند و از يكى از آن دو پذيرفته شد امّا از آن ديگر مورد قبول واقع نگرديد» .و نشانۀ قبولى قربانى آن بود كه آتش آن را بسوزاند،پس قصد آتش كرد و براى آن خانهاى ساخت و او اوّلين كسى بود كه آتشكده را بنيان نهاد و گفت من اين آتش را خواهم پرستيد تا قربانيم پذيرفته شود،سپس ابليس دشمن خداوند به قابيل گفت:قربانى هابيل پذيرفته شد امّا قربانى تو را قبول نكردند و اگر او را زنده گذارى فرزندانى براى او خواهد بود كه به فرزندان تو افتخار كنند و بدنبال آن قابيل هابيل را كشت و چون به نزد آدم عليه السّلام برگشت به او گفت:اى قابيل!هابيل كجاست؟او گفت:نمىدانم و تو مرا به نگهدارى او نفرستاده بودى!آدم رفت و كشتۀ او را يافت،و گفت:اى زمين بر تو لعنت باد كه خون هابيل را پذيرفتى و آدم بر هابيل چهل شب گريست،سپس از خداى تعالى درخواست كرد كه فرزندى به او عطا كند و فرزندى براى او متولّد شد كه او را«هبة اللّٰه»ناميد زيرا هبۀ خداى تعالى بود و آدم او را بسيار دوست مىداشت،و چون نبوّت آدم عليه السّلام منقضى شد و روزگارش به انجام رسيد،خداى تعالى به او وحى فرمود كه اى آدم!نبوّتت منقضى شد و روزگارت به انجام رسيد،اكنون علمى كه در نزد تو است و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوّت را به ذرّيّۀ خود منتقل كن،و در اختيار فرزندت هبة اللّٰه قرار ده،زيرا من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوّت را از فرزندان تو تا روز قيامت قطع نمىسازم،و زمين را فرو نگذارم جز آنكه در آن عالمى باشد كه دين من و طاعت من بدو شناخته شود و وسيلۀ نجات كسانى باشد كه بين تو و نوح به دنيا آيند و آدم عليه السّلام نوح عليه السّلام را ذكر فرموده و گفته است:خداى تعالى پيامبرى را بر انگيزد كه نامش نوح است و او مردم را به خداى تعالى فراخواند،امّا او را تكذيب كنند و خداوند آنها را به واسطۀ طوفان هلاك سازد و بين آدم و نوح عليهما السّلام ده پدر فاصله بود كه همۀ آنها پيامبران خدا بودند و آدم به هبة اللّٰه وصيّت كرد كه هر كدام از شما كه او را درك كرديد بايد به او ايمان بياورد و از وى پيروى كند و او را تصديق نمايد كه چنين كسى از غرق شدن نجات خواهد يافت.سپس چون آدم عليه السّلام در بستر بيمارى مرگ افتاد به دنبال هبة اللّٰه فرستاد و به او گفت:اگر جبرئيل يا هر كدام از ملائكه را ملاقات كردى از جانب من به او سلام برسان و بگو:اى جبرئيل!پدرم از ميوههاى بهشتى از تو درخواست مىكند،اين پيام را به جبرئيل رسانيد و او چنين گفت:اى هبة اللّٰه!پدرت درگذشته است و من براى نماز خواندن بر او آمدهام،برگرد،هبة اللّٰه بازگشت و ديد كه پدرش جان به جان آفرين تسليم كرده است و جبرئيل به او آموخت كه چگونه آدم را غسل دهد،او را غسل داد و چون هنگام نماز خواندن بر او رسيد، هبة اللّٰه گفت:اى جبرئيل پيش بايست و بر آدم نماز بخوان و جبرئيل گفت:اى هبة اللّٰه!خداوند به ما فرمان داد كه در بهشت بر پدرت سجده كنيم و حقّ نداريم كه بر هيچ يك از فرزندانش امام باشيم.هبة اللّٰه پيش ايستاد و بر آدم نماز خواند و جبرئيل و گروهى از ملائكه پشت سر او بودند و به دستور جبرئيل سى تكبير بر او گفت و بيست و پنج تكبير از آن برداشته شد،و امروزه سنّت ما پنج تكبير است،و نيز رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در جنگ بدر بر هفت تن يا نه تن پنج تكبير مىگفت. سپس چون هبة اللّٰه پدرش آدم را دفن كرد،قابيل به نزد وى آمد و گفت:اى هبة اللّٰه!من مىدانم كه پدرم آدم علمى را به تو داده كه به من نداده استو اين همان علمى است كه برادرت هابيل به آن استحضار پيدا كرد و قربانيش پذيرفته شد و من او را كشتم تا فرزندانى نداشته باشد كه بر فرزندان من افتخار كنند و بگويند:ما فرزندان كسى هستيم كه قربانيش قبول شد و شما فرزندان كسى هستيد كه قربانيش پذيرفته نشد و اگر از آن علمى كه پدر تو را بدان مخصوص گردانيده است چيزى را اظهار كنى تو را نيز خواهم كشت،همچنان كه برادرت هابيل را كشتم. پس هبة اللّٰه و فرزندان او آنچه كه در نزدشان بود از علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوّت همه را نهان داشتند تا آنكه نوح عليه السّلام مبعوث شد و چون در وصيّت آدم نگريستند،وصىّ بودن هبة اللّٰه آشكار شد و دريافتند كه پدرشان آدم به نوح عليه السّلام بشارت داده است،پس از آن به نوح ايمان آورده و از او پيروى كرده و تصديقش كردند و آدم به هبة اللّٰه وصيّت كرده بود كه در ابتداى هر سال با اين وصيّت تعاهد كنند و آن روز براى ايشان عيد باشد،و نبوّت نوح عليه السّلام و زمان ظهورش را در نظر داشته باشند،و امر وصيّت هر پيامبرى چنين بود تا آنكه خداى تعالى محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم را مبعوث فرمود.و جز اين نيست كه نوح را به واسطۀ علمى شناختند كه نزد ايشان بود و اين گفتۀ خداى تعالى است كه«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم»... و ما بين آدم و نوح پيامبرانى بودند كه برخى نهان و برخى آشكار بودند و از اين رو ذكرشان در قرآن كريم مخفى است و نامشان مانند انبيائى كه آشكار بودند نيامده است،و اين همان سخن خداى تعالى است كه فرموده:«بعضى از رسولان را پيشتر بازگو كرديم و بعضى ديگر از رسولان را بازگو نكرديم» يعنى انبيائى كه نهان بودند نامشان را نبرد بدان گونه كه نام پيامبران آشكار را برده است،و نوح عليه السّلام نهصد و پنجاه سال در ميان قومش بود و در اين مدّت هيچ پيامبر ديگرى نبود،و ليكن او بر قومى وارد شد كه انبيا را تكذيب مىكردند همان كسانى كه ما بين او و آدم بودند و اين همان سخن خداى تعالى است كه فرموده: «قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند» يعنى كسانى كه بين او و آدم بودند تا آنجا كه به اين سخن مىرسد:«و پروردگار تو عزيز و رحيم است». سپس چون پيامبرى نوح منقضى شد و ايّامش به سر آمد،خداى تعالى به او وحى فرمود كه اى نوح!پيامبرى تو منقضى شد و ايّامت به سر آمد،آن علمى كه نزد توستو آن ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوّت را در نسل خود قرار بده،آنها را به سام بسپار كه من آن را از بيوتات انبيائى كه بين تو و آدم بودهاند قطع نكردهام،زمين را بىعالمى كه دين و طاعتم به واسطۀ او شناخته گردد وانگذارم تا وسيلۀ نجات كسانى باشد كه از وفات يك پيامبر تا ظهور پيامبرى ديگر متولّد مىشوند،و پس از سام پيامبرى جز هود عليه السّلام نبود و بين نوح و هود عليهما السّلام نيز انبيائى نهان و آشكار بودند و نوح گفت:خداى تعالى پيامبرى را برانگيزد كه به او هود مىگويند و او قومش را به خداى تعالى مىخواند،امّا آنها او را تكذيب مىكنند و خداوند آنها را به واسطۀ باد نابود مىسازد،پس هر كدام از شما كه او را درك كند بايد به او ايمان آورد و از او پيروى كند كه خداى تعالى او را از عذاب باد نجات دهد،و نوح به پسرش سام فرمان داد كه در ابتداى هر سال با اين وصيّت تعاهد كند و آن روز براى ايشان عيد باشد و بعثت هود و زمان ظهور او را در نظر داشته باشند. و چون خداى تعالى هود را برانگيخت،در علم و ايمان و ميراث علم و اسم اكبر و آثار علم نبوّتى كه نزد آنها بود نگريستند و هود را پيامبر يافتند و پدرشان نوح به او بشارت داده بود،پس به او ايمان آوردند و تصديقش كردند و از او پيروى نمودند و از عذاب باد نجات يافتند و اين همان سخن خداى تعالى است كه فرمود:«و به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم» و اين سخن او:«قوم عاد رسولان را تكذيب كردند آنگاه كه برادرشان هود به آنها گفت:آيا تقوا پيشه نمىسازيد؟» و فرمود:«ابراهيم و يعقوب فرزندانشان را بدان وصيّت كردند» و فرمود:«و ما به او اسحاق و يعقوب را عطا كرديم و همه را هدايت نموديم»تا وصيّت را در اهل بيتش قرار دهيم«و نوح را از پيش هدايت كرديم» تا وصيّت را در اهل بيتش قرار دهد و سلالۀ نوح كه از نسل انبياء بودند پيش از ابراهيم به او ايمان آوردند،و بين هود و ابراهيم ده پيامبر بودند و آن قول خداى تعالى است كه فرمود:«قوم لوط از شما دور نيستند» و فرمود:«لوط به او ايمان آورد و گفت من به جانب پروردگارم مهاجرم»، و سخن ابراهيم كه«من به جانب پروردگارم مىروم و او به زودى مرا هدايت مىكند» و قول خداى تعالى:«و ابراهيم را هنگامى كه به قومش گفت خدا را بپرستيد و تقواى او را پيشه سازيد كه آن براى شما بهتر است» پس بين دو پيامبر ده يا نه و يا هشت پدر بودند كه همۀ آنها پيامبر بودندو براى هر پيامبر در امر وصايت همان ماجراى نوح پيش آمد، همچنان كه براى آدم و هود و صالح و شعيب و ابراهيم عليهم السّلام پيش آمد تا آنكه به يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم عليهم السّلام منتهى شد و پس از يوسف امر وصايت متحوّل به اسباط گرديد كه همان برادرانش بودند تا آنكه به موسى بن- عمران منتهى شد و بين يوسف و موسى عليهما السّلام ده تن از انبياء بودند و خداى تعالى موسى و هارون را بر فرعون و هامان و قارون فرستاد و بعد از آن خداى تعالى رسولان را پى در پى ارسال كرد و هر گاه كه رسولى بر امّتى مىآمد او را تكذيب مىكردند،و ما بعضى را به دنبال بعضى ديگر درآورديم و آنها را داستانهايى ساختيم» و بنى اسرائيل روزانه دو يا سه يا چهار پيامبر را مىكشتند و كارشان به جايى رسيد كه در يك روز واحد هفتاد پيامبر را كشتند و بازارشان تا آخر روز باز بود و چون تورات بر موسى بن عمران نازل شد به محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بشارت داد و بين يوسف و موسى عليهما السّلام ده پيامبر بود،و وصىّ موسى بن عمران يوشع بن نون است و او همان جوان منسوب به موسى است كه خداى تعالى در كتابش از او ياد كرده است .و پيوسته پيامبران عليهم السّلام به محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بشارت مىدادند،و اين همان سخن خداى تعالى است كه فرموده:«مىيابند او را»يعنى يهود و نصارى، «نوشته شده»يعنى اسم و يا صفت محمّد را«در نزد خود در تورات و انجيل كه ايشان را به معروف امر مىكند و از منكر باز مىدارد» و همان قول خداى تعالى است كه از عيسى بن مريم حكايت مىكند«و به رسولى بشارت مىدهد كه پس از من مىآيد و نامش احمد است»، پس موسى و عيسى عليهما السّلام به محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بشارت دادهاند همچنان كه بعضى از انبياء به بعضى ديگر بشارت دادهاند تا آنكه وصايت به محمّد رسيد و چون نبوّت محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم منقضى شد و روزگارش به انجام رسيد خداى تعالى به او وحى فرمود كه اى محمّد نبوّتت منقضى شد و روزگارت به سر آمد،پس آن علمى كه نزد توست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوّت را نزد عليّ بن أبى طالب قرار بده كه من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوّت را از نسل تو قطع نكردهام همچنان كه از بيوتات انبياء گذشته كه بين تو و آدم بودهاند قطع نكردم و اين همان قول خداى تعالى است كه فرموده است:«خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.نسلى كه بعضى از آنها از بعضى ديگرند و خداوند سميع و عليم است» .خداى تعالى علم را جهل قرار نداده است،و كار خود را به فرشتۀ مقرّب و يا نبىّ مرسل وانگذاشته است،ولى فرشتهاى از فرشتگان را بر پيامبرش فرو فرستاده و به او چنين و چنان گفته است و به آنچه دوست مىداشته فرمان داده و از آنچه زشت مىشمرده نهى كرده است،و از ما قبل و ما بعد او از روى علم حكايت كرده است،و آن علم را به انبيا و اصفيا از پدران و برادران و ذريّهاى كه بعضى از آنها از بعضى ديگرند آموخته است و اين همان قول خداى تعالى است كه فرمود:«ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم،و به آنها ملك عظيمى ارزانى داشتيم»، امّا كتاب همان نبوّت است،امّا حكمت مربوط به حكماى از انبيا است و كلمۀ«اصفياء»از صفوت به معنى خالص و برگزيده است و همۀ اينها از ذريّهاى هستند كه بعضى از آنها از بعضى ديگرند،كسانى كه خداى تعالى نبوّت را در ميان ايشان قرار داده و عاقبت و نگهدارى ميثاق در ميان آنهاست تا دنيا منقضى گردد و آنها علما و واليان امر و اهل استنباط علم و هاديانند.اين بيان فضل رسولان و پيامبران و حكما و امامان هدايت و خلفائى است كه واليان امر و اهل استنباط علم الهى و اهل آثار علم ربوبى هستند از ذريّهاى كه از يك ديگرند و از اصفيائى كه بعد از انبياء از آل و إخوان و ذريّه از بيوتات انبيا هستند،و هر كس كه به عمل آنها عمل كند و دستوراتشان را به كار بندد به يارى ايشان نجات يابد،و هر كس كه ولايت الهى و اهل استنباط علم ربوبى را در غير برگزيدگان از بيوتات انبيا قرار دهد با امر خداى تعالى مخالفت كرده و نادانان و متكلّفين را-بىآنكه راه هدايت را بدانند-واليان امر الهى قرار داده است،مىپندارند كه آنها اهل استنباط علم خدايند،بر خدا دروغ بستند و از سفارش و طاعت او منحرف شدند و فضل الهى را در جايگاهى كه خداى تعالى معيّن فرموده قرار ندادند،پس گمراه شدند و پيروانشان را نيز گمراه كردند و روز قيامت حجّتى ندارند،زيرا حجّت به گفتۀ خداى تعالى در آل ابراهيم است كه فرموده:«ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت و ملك عظيمى داديم». پس حجّت عبارت از انبياء و اهل بيوتات انبيا تا روز قيامت است،زيرا كتاب اللّٰه چنين مىگويدو وصيّت الهى بدان جارى است كه امامت در نسل بيوتاتى است كه خداى تعالى آن را بر مردم رفعت داده است و فرموده:«در بيوتى كه خداوند اجازه داده كه برتر باشند و نامش در آنها برده شود» و آن بيوتات انبيا و رسولان و حكما و امامان هدايت است.اين بيان گوشه و دستاويز ايمان است كه هر كس از پيشينيان كه نجات يافته است،و هر كس از پيروان ائمّه كه نجات يابد به سبب آن است،و خداى تعالى در كتابش فرموده:«و نوح را پيش از اين هدايت كرديم و از ذريّۀ او داود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون هستند و اين چنين محسنين را پاداش مىدهيم و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كه همۀ آنها از صالحين هستند و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و همه اينها را بر جهانيان برترى داديم و از پدران و ذريّه و برادرانشان آنها را برگزيديم و به صراط مستقيم هدايتشان كرديم[اين هدايت خداست كه هر كدام از بندگانش را كه بخواهد هدايت مىكند و اگر شرك بورزند اعمالشان تباه خواهد شد].آنها كسانى هستند كه كتاب و حكم و نبوّت بديشان داديم و اگر اينان بدان كافر شوند قومى را بر آنها گماريم كه بدان كافر نباشند» كه خداى تعالى به واسطۀ فضيلت از اهل بيت او از پدران و برادران و ذريّه،كسانى را گمارده استو معناى قول خداى تعالى در كتابش اين است كه اگر امّت تو بدان كافر شوند ما اهل بيت تو را بر ايمان بدان چه تو را بدان فرستاديم گماردهايم و هرگز بدان كافر نشوند و ايمانى را كه تو را براى آن فرستادهايم تباه نمىسازيم و اهل بيت ترا پس از تو رايتى براى امّت قرار دادم و واليان آنها و اهل استنباط علمم ساختم،علمى كه دروغ و گناه و وزر و كبر و ريائى در آن نيست،اين توضيح آن چيزى است كه خداى تعالى در امر اين امّت پس از پيامبرانش بيان فرموده است.خداى تعالى اهل بيت پيامبرش را مطهّر فرموده و اجر مودّت را براى آنها قرار داده و ولايت را بر آنها جارى ساخته و آنها را اوصيا و دوستان و ائمّۀ پس از خودش در امّتش قرار داده است.اى مردم!از آنچه كه گفته شد پند بگيريد و بينديشيد كه خداى تعالى ولايت و طاعت و مودّت و استنباط علم و حجّتش را كجا قرار داده است؟پس او را بشناسيد و به او تمسّك جوئيد تا نجات يابيد و براى شما در روز قيامت به واسطۀ آن حجّت و رستگارى باشد كه آنان رابط بين شما و خدايتان هستند و ولايت خداى تعالى جز به واسطۀ ايشان حاصل نشود،و كسى كه چنين كند بر خداى تعالى فرض است كه او را اكرام كند و عذاب ننمايد،و كسى كه به غير دستور او به پيشگاه خداوند در آيد سزاوار است كه او را خوار ساخته و عذاب نمايد.