و از على بن محمد مرويست كه او روايت كرده از جماعتى از اصحاب ما كه ايشان گفتند كه تسليم كردند آن حضرت را بنحريرى از جهت حبس و او كار را بر آن حضرت تنگ ميگرفت و ايذا ميرسانيد پس گفت زن او بوى كه از خداى تعالى بترس كه تو نميدانى كه كيست در خانه تو و ياد كرد صلاح و عبادت او را و گفت من ميترسم بر تو از او، او گفت و اللّٰه كه من او را خواهم انداختن در پيش سباع. بعد از آن رفت و اين رخصت حاصل كرد و رخصت يافت؛ چون انداخت آن حضرت را در پيش سباع او ميل نكردند بخوردنش پس نظر كردند بآن موضع تا بهبينند كه حال او چيست، پس يافتند كه در نماز ايستاده و آن سبع گرد وى ميگردد و تعرض نميرساند پس امر كردند و آن حضرت را از آن منزل و خانه بيرون بردند.