و ديگر روايت كند حاكم أبو عبد اللّٰه الحافظ باسناد خود از محمد بن عيسى كه او روايت كند از ابى حبيب البناجى كه او گفت: من رسول اللّٰه (صلّى اللّه عليه و آله) در خواب ديدم كه فرموده به بناج و فرود آمده در مسجدى كه فرود مىآيند حجاج در هر سال گوئيا كه من رفتم و سلام كردم بر او و ايستادم در پيش وى پس يافتم نزد وى طبقى كه بافتهاند از برگ خرماى مدينه و در او تمر صيحانى است كه گوئيا دست مبارك كرد و مشتى از آن تمر برداشت و بمن داد؛ من شمردم آن را كانه هيجده تمر بود، من تأويل و تعبير كردم كه زنده خواهم ماند هيجده سال بعدد آن تمره كه هر تمره يك سال باشد؛ پس چون بيست روز از آن گذشت من رفتهام و زمين زراعت را عمارت ميكنم كه يكى آمد و خبر داد مرا از آمدن امام رضا (عليه السّلام) از مدينه و فرود آمدن آن حضرت در آن مسجد، من رفتم و ديدم كه مردم بخدمت وى ميروند منهم رفتم با مردمان، ديدم كه نشسته در آن موضعى كه من رسول اللّٰه را (صلّى اللّه عليه و آله) در خواب ديده بودم و در زير وى حصيريست مثل آنچه ديده بودم كه در زير پيغمبر بود و طبقى از بافتۀ درخت خرما پيش وى نهاده و در او تمر صيحا نيست، پيش رفتم و سلام كردم جواب سلام مرا داد و مرا نزديك طلبيد و قبضۀ از آن تمر بمن داد، شمردم بعدد آن بود كه رسول اللّٰه (صلّى اللّه عليه و آله) بمن داده بود، گفتم: زياده كن از براى من يا ابن رسول اللّٰه، فرمود كه: اگر رسول اللّٰه (صلّى اللّه عليه و آله) زياده ميكرد من هم زياده ميكردم.