امام باقر(عليه السّلام)فرموده است:در يكى از عمرههاى خود پس از انجام اعمال در حجر اسماعيل نشسته بودم.ناگاه ديدم مارى از ناحيۀ مسعى بيرون آمد و نزديك شد و از كنار حجر الاسود شروع به طواف كرد و چون هفت دور طواف خود را تمام كرد كنار مقام ابراهيم آمد و بر دم خود ايستاد و دو ركعت نماز گزارد،و اين موضوع به هنگام ظهر صورت گرفت.عطا و گروهى از يارانش هم آن مار را ديده بودند.پيش من آمدند و گفتند:اى ابو جعفر!آيا اين مار را ديدى؟گفتم:آرى ديدم كه چگونه رفتار كرد.اكنون پيش او برويد و به او بگوييد:محمد بن على مىگويد اين ساعت مسجد خلوت است،ولى بعد بردگان و سياهان كنار كعبه خواهند آمد.تو اعمال خودت را انجام دادى،اكنون هم توقف خودت را كوتاه كن و برو كه ما بر تو از ايشان مىترسيم.گويد چون اين پيام را گزارديم آن مار تودهيى از شنهاى مسجد را جمع كرد و دم خويش را بر آن نهاد و در هوا ناپديد شد .