61-على بن ميسره مىگويد: وقتى كه عبد اللّٰه بن محمّد دوانيقى از امام صادق-عليه السّلام-خواست كه نزد او برود، غلامش با شمشير آخته كه در آستينش پنهان داشت، ايستاده بود، به او گفت: هر وقت «جعفر» آمد و من پشت سر او رفتم و به تو اشاره كردم، گردنش را بزن! هنگامى كه امام-عليه السّلام-وارد شد و به دوانيقى نگاه كرد، چيزى گفت كه من نفهميدم مگر اين سخنش را كه گفت:«اى كسى كه تمام خلقش را كفايت مىكنى و كسى او را كفايت نمىكند، مرا از شرّ محمّد بن عبد اللّٰه حفظ كن». ابو جعفر پشت سر امام رفت ولى غلامش را نديد تا اشاره كند و غلامش هم نه او را مىديد و نه امام صادق-عليه السّلام-را از اين رو منصور دوانيقى به امام گفت: اى جعفر! در اين هواى گرم تو را خسته كردم به خانهات برگرد! امام برگشت و منصور دوانيقى به غلامش گفت: واى بر تو! چه چيز باعث شد كه دستور مرا اطاعت نكنى؟! غلام گفت: نه به خدا سوگند! نه او را ديدم و نه تو را تا اينكه بيرون رفت و پرده ميان من و تو و او كشيده شد. آنگاه منصور گفت: اگر اين حرف را در جايى بزنى، عوض او تو را مىكشم! .