14-ابن ارومه روايت مىكند كه: معتصم عدهاى از وزيرانش را خواست و گفت: نامهاى به نام محمّد تقى-عليه السّلام-بنويسيد كه ارادۀ خروج دارد و گواهى بدهيد كه او نوشته است! بعد آن حضرت را خواست و گفت: تو تصميم داشتى بر عليه من خروج كنى؟!حضرت فرمود: به خدا سوگند! من هيچ از اينها را انجام ندادهام. معتصم گفت: فلانى و فلانى و فلانى شاهد هستند! و آنها حاضر شدند و گفتند: بلى ما اين نامه را از يكى از غلامان تو گرفتهايم!! راوى مىگويد: ما در ايوانى نشسته بوديم كه حضرت دستش را بلند كرد و فرمود: خدايا! اگر اينها به من دروغ مىگويند، آنان را بگير. راوى گويد: ناگهان ديديم كه ايوان حركت كرد و جلو و عقب رفت و هر كس خواست تا برخيزد، افتاد. معتصم گفت: اى فرزند رسول خدا! من از كارم توبه كردم، دعا كن كه ايوان آرام بگيرد! حضرت فرمود: خدايا! آرامش كن و تو مىدانى كه آنها دشمنان تو و دشمنان من هستند. پس ايوان، آرام گرفت .