9-ابو هاشم جعفرى مىگويد: متوكل در باغش يك ساختمانى داشت كه در آن از انواع مختلف پرندگان نگهدارى مىكرد. و اين پرندگان، زياد سر و صدا مىكردند. روز بار عام، آنجا مىرفت و متوكل بخاطر صداى پرندگان، چيزى از سخنانى كه به او مىگفتند، نمىشنيد و كسى هم صداى او را نمىشنيد. ولى هنگامى كه امام على النقى-عليه السّلام-مىآمد، تمام پرندگان ساكت مىشدند. و هيچ صدايى از آنها شنيده نمىشد. وقتى كه حضرت از آن مجلس بيرون مىرفت، دوباره پرندگان شروع به سر و صدا مىكردند. و متوكل چند كبك داشت. لذا مىآمد در جاى بلندى مىنشست و آنها را به جان هم مىانداخت. و از به هم پريدن و جنگ آنها لذّت مىبرد! وقتى كه امام-عليه السّلام-وارد مىشد، كبكها سر جاى خود مىنشستند و هيچ حركتى نمىكردند. تا اينكه حضرت بر مىگشت، دوباره شروع به دعوا مىكردند .