195-هنگامى كه پيامبر اكرم-صلّى اللّٰه عليه و آله-به طرف خيبر حركت نمود و به آنجا رسيد، پرچم را ابو بكر گرفت و با يهود جنگ كرد ولى شكست خورد و برگشت. مسلمانان را از قدرت دشمن ترسانيد. و فرداى آن روز، عمر پرچم را گرفت و رفت او نيز مانند ابو بكر شكست خورد و برگشت و مردم را از دشمن مىترسانيد. رسول خدا-صلّى اللّٰه عليه و آله-خشمگين شد و فرمود:«چرا اينها با شكست بر مىگردند و ياران خود را مىترسانند؟ فردا پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و رسولش را دوست مىدارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مىدارند؛ حمله مىبرد و فرار نمىكند. برنمىگردد مگر اينكه خدا او را پيروز مىگرداند!». در اين روزها چشمان على-عليه السّلام-به سختى درد مىكرد، تمام مهاجرين و انصار خيال مىكردند آن شخص على-عليه السّلام-نيست، چون چشمش درد مىكند و چيزى نمىبيند؛ نه كوهى و نه دشتى! و چون صبح شد، پيغمبر-صلّى اللّٰه عليه و آله-از چادر بيرون آمد و پرچم را بر زمين نصب كرد و فرمود:«على كجاست؟». گفتند: يا رسول اللّٰه! چشمانش درد مىكند. فرمود:«او را به اينجا بياوريد». دست على-عليه السّلام-را گرفتند و آوردند. حضرت از آب دهانش به چشمان او ماليد، چشمان على-عليه السّلام-در حال شفا يافت، مثل اينكه هرگز درد نمىكرده است. در حق ايشان دعا كرد و فرمود:«خدايا! گرما و سرما را از او دور كن». على-عليه السّلام-مىفرمايد:«بعد از آن، سرما و گرما را حس نكردم». سپس پرچم را به على-عليه السّلام-داد و فرمود:«برو به در قلعه و آنها را به انتخاب يكى از اين سه راه بخوان: الف-يا اسلام بياورند و با مسلمانان برابر باشند و اموالشان نيز از آن خودشان باشد. ب-و يا اينكه جزيه بدهند و صلح كنند و باز هم اموالشان براى خودشان باشد. ج-و اگر جنگ انتخاب كردند، با آنها پيكار كن». على-عليه السّلام-پرچم را گرفت و به طرف قلعههاى يهود پيش رفت و مسلمانان نيز پشت سر او حركت مىكردند تا اينكه به در قلعه رسيدند. گروهى از يهوديان كه در رأس آنها مرحب بود و مثل شتر نعره مىكشيد، پيش آمدند. على -عليه السّلام-اوّل آنها را به اسلام دعوت نمود اما آنها نپذيرفتند. سپس ماليات و جزيه را مطرح نمود، باز هم نپذيرفتند. آنگاه به آنها حمله كرد و آنان فرار كردند و در قلعه را به روى حضرت بستند. در قلعه از سنگ بود و به صخرهاى وصل شده بود. حضرت با دست چپ در را گرفت؛ چون در دست راست او شمشير بود. در را سپر قرار داد و با يهوديان جنگيد. مرحب را كشت و ديگر يهوديان پا به فرار گذاشتند. حضرت در را برداشت و به پشت سر خود انداخت؛ از بالاى سر مسلمانان گذشت و پشت سر آنها به زمين افتاد. مسلمانان گفتند:«فاصلهاى كه على-عليه السّلام-در را انداخت حساب كرديم، چهل ذراع بود. و چهل مرد بسختى مىتوانستند در را كمى از زمين حركت دهند .