40-روزى رسول خدا-صلّى اللّٰه عليه و آله-در جمع اصحاب نشسته بود، عرب باديهنشينى كه سوسمارى را گرفته و در آستين خود مخفى كرده بود، خدمت پيامبر آمد. اعرابى گفت:«اين شخص كيست؟». اصحاب گفتند:«پيامبر خداست». اعرابى گفت: قسم به لات و عزّى، در دنيا هيچ كس مبغوضتر از تو نزد من نيست، اگر قبيلهام به من نمىگفتند عجول، فورا تو را به قتل مىرساندم. پيامبر-صلّى اللّٰه عليه و آله-فرمود:«چه چيز تو را به اين كار وادار كرده است؟ به من ايمان بياور». اعرابى گفت:«به تو ايمان نمىآورم مگر اينكه اين سوسمار به تو ايمان آورد». در اين لحظه سوسمار را از آستين خود بيرون انداخت. پيامبر فرمود: اى سوسمار! سوسمار گفت:«لبيك و سعديك! اى زينت كسى كه به قيامت ايمان دارد». پيامبر فرمود:«چه كسى را مىپرستى؟». سوسمار گفت: كسى را كه عرش او در آسمانهاست و سلطنت او در زمين و درياها جارى است و در بهشت، رحمت و در آتش جهنم، عذاب دارد. پيامبر فرمود:«من كيستم اى سوسمار؟». سوسمار گفت: تو فرستادۀ پروردگار عالميان و خاتم پيامبران هستى. رستگار است كسى كه تو را تصديق كند و زيانكار است كسى كه تو را تكذيب نمايد. اعرابى خطاب به پيامبر گفت:«وقتى پيش تو آمدم مبغوضترين شخص نزد من بودى ولى الآن محبوبترين فرد هستى». آنگاه اسلام آورد و به يگانگى خدا و رسالت پيامبر-صلّى اللّٰه عليه و آله- گواهى داد و پيش قبيله خود «بنى سليم» برگشت و قضيه را به آنها گفت و هزار نفر از آنها مسلمان شدند .