6-جندب بن عبد اللّٰه ازدى گويد:پس از آنكه امير المؤمنين روزهائى چند اصحاب خود را به جهاد فرا خواند و آنان براه نيفتادند،از آن حضرت شنيدم كه مىفرمود:اى مردم من شما را فرمان بسيج دادم و بسيج نشديد،و براى شما خير خواهى نمودم و نپذيرفتيد،شما حاضرانى همچون غايبان هستيد(كه بود و نبودتان يكى است)،گوش داريد ولى نمىشنويد،گفتار نغز بر شما ميخوانم،و با اندرزهاى پر مغز پندتان مىدهم،و بر پيكار با دشمن ياغى خود وادارتان مىكنم،امّا هنوز سخنم تمام نشده مىبينم كه مانند دستياران سبا پراكنده گشتهايد.پس اگر شما را رها كنم و دست از شما بدارم باز بهمان گردهمائيهاى خود بازمىگرديد كه دسته دسته گرد هم نشسته،مثلها مىزنيد و اشعار مىسرائيد و از اخبار پى جو مىشويد(بعبارت ديگر اهل بزم و گپزدنهاى بيهوده شدهايد)، همانا آمادگى براى پيكار را بفراموشى سپرده و دلهاى خود را به يك سلسله اباطيل خوش و سرگرم نمودهايد.اميدوارم بيچاره و زمينگير شويد،با اين قوم بجنگيد پيش از آنكه با شما بجنگند،بخدا سوگند قومى در اندرون شهر و ديار خود مورد هجوم قرار نگرفتند جز اينكه خوار و ذليل گشتند.بخدا سوگند ياد مىكنم كه مىدانم شما اين كار را نمىكنيد تا آنها خود اقدام كنند.هر آينه دوست داشتم كه خودم با نيّت و بينشى كه دارم با آنان روبرو ميشدم و از درگيرى با شما آسوده مىگشتم.شما درست به شترانى مىمانيد كه ساربان خود را گم كرده و از ديد وى پنهان گشته كه در نتيجه از هر سو جمع آوريشان كنند از سوى ديگر پراكنده مىشوند.گويا-بخدا سوگند-مىبينم شما را كه چون جنگ شدّت گيرد و آتش آن دامنه يابد،هر آينه مانند[سر كه مىشكافد و مانند]زن كه هنگام زائيدن پاى خود را باز مىدارد از اطراف على بن ابى طالب پراكنده مىشويد. اشعث بن قيس كندى برخاست و گفت:اى امير مؤمنان چرا بآن گونه كه عثمان كرد رفتار نمىكنى ؟حضرت فرمود:اى كاكل آتش(رئيس دوزخيان)، واى بر تو همانا كار پسر عفّان موجب خوارى آن كسى است كه دين ندارد و دليلى با او نيست،و من چگونه آن طور باشم و حال آنكه بر دليل روشنى از جانب خداى خود هستم و حقّ بدست من است.بخدا سوگند آن مردى كه دشمن را بر خود چيره كند تا گوشتش ببرد،و استخوانش بشكند،و پوستش بكند،و خونش بريزد، البتّه كه مردى بزدل است.تو اگر مايلى همين گونه باش،امّا من آن گونه نيستم كه خود را بدست چنين سرنوشتى بسپارم تا اينكه با شمشير مشرفى(منسوب به مشارف يمن)بر سر آنان بكوبم كه استخوان سرهاشان بپرد،و دستها و مفاصلشان بيفتد،و آنگاه خدا هر چه خواهد بكند.ابو ايّوب انصارى خالد بن زيد كه صاحب منزل رسول خدا(صلّى الله عليه و آله)بود برخاست و گفت:مردم!حقّا كه امير المؤمنين(عليه السّلام)سخن خود را بآن كس كه گوشى شنوا و دلى فراگير دارد رساند،همانا خداوند شما را كرامتى بخشيده و شما آن طور كه شايسته است نپذيرفتيد،خداوند پسر عموى پيامبرتان و سرور و بزرگ مسلمانان را پس از آن حضرت در ميان شما نهاد كه دين را بشما مىفهماند و شما را به پيكار با پيمانشكنان فرا مىخواند،ولى گويا كريد و نمىشنويد،يا بر دلهايتان مهر خورده كه انديشه نمىكنيد،آيا شرم نمىداريد؟بندگان خدا!آيا شما در گذشته با جور و دشمنى دست بگريبان نبوديد؟بطورى كه بلا و گرفتارى همگانى شده و شهرها را فرا گرفته بود،چه بسا حقّ داران محروم و سيلى خورده و شكم لگدمال شده و به بيابان افكندهاى كه بادهاى تند بر پيكر آنان وزيده،و جز لباسهاى پوسيده و خانههاى سست موئين آنان را از گرما و سرما و حرارت سوزان خورشيد نيم روز نمىپوشاند،تا اينكه خداوند نعمت وجود امير مؤمنان(عليه السّلام)را بشما ارزانى داشت(كه بيعت شما را پذيرفت)و او حق را آشكار و دادگرى را منتشر ساخت و بدستورات كتاب الهى عمل نمود؟!اى قوم نعمت خدا را سپاس گزاريد،و رو بر نتابيد«و مانند كسانى كه گفتند شنيديم امّا واقعا شنوائى ندارند. نباشيد» .شمشيرتان را تيز كنيد و براى پيكار با دشمنتان آماده گرديد،و هر گاه فرا خوانده شديد اجابت كنيد،و چون دستور داده شديد بشنويد و فرمان بريد،و بايد آنچه كه مىگوئيد(يا در دل داريد)بشود،و به هر چه دستور داده مىشويد صادقانه رفتار نمائيد .