3-فروة بن مجاشع از امام باقر(عليه السّلام)روايت كند كه فرمود:عائشه نزد عثمان آمد و گفت:آن سهميّهاى را كه پدرم و عمر بن خطّاب به من مىدادند بمن رد كن،عثمان گفت:من در كتاب و سنّت جايى براى چنين چيزى كه براى تو مقرّر باشد نيافتم،و همانا پدرت و عمر بن خطّاب از روى رضايت خاطر و دلخواه خود به تو بخشش مىكردند و من اين كار را نمىكنم.عائشه گفت:پس سهم ارث مرا از رسول خدا(صلّى الله عليه و آله)بده،عثمان گفت:مگر تو و مالك بن اوس نصرى نزد من نيامديد و گواهى داديد كه رسول خدا(صلّى الله عليه و آله)ارث نمىگذارد،تا جايى كه فاطمه را از ارث خود منع كرديد و حقّ او را پايمال نموديد؟حال چگونه امروز ارث از جانب پيامبر(صلّى الله عليه و آله)مىطلبى؟!عائشه او را رها كرد و بازگشت.از آن روز به بعد هر گاه عثمان براى نماز بيرون مىشد عائشه پيراهن رسول خدا(صلّى الله عليه و آله)را مىگرفت،و بر سرين بلند مىكرد و مىگفت:همانا عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت ورزيده و سنّت او را رها ساخته است.