مهاجرين و انصار گفتند پيامبر ما بدرود حياة گفته آن دو گفتند الحمد للّٰه،كدام يك از شما وصى و جانشين او هستيد؟خداوند فرستاده و رسولى نفرستاده مگر اينكه برايش وصى و جانشينى برگزيده كه حق او را پس از او ادا كند و آنچه را كه خدا دستور داده بمردم بگويد. مهاجرين و انصار بسوى ابو بكر اشاره كردند و گفتند اين مرد جانشين پيامبر ماست آن دو با ابى بكر گفتند ما مسائلى براى تو طرح مىكنيم كه از براى اوصياء و جانشينان پيامبران طرح مىشود از تو آن را مىپرسم كه از جانشينان پيامبر پرسيده مىشود ابو بكر گفت طرح كنيد بزودى پاسخ مسائل شما را ميدهم ان شاء اللّٰه تعالى. يكى از آن دو برادر گفت من و تو در پيشگاه خدا چكارهايم و كدام نفسى است كه در نفس ديگر است ولى بين آن دو رحمى و خويشاوندى نيست؟كدام كوريست كه با صاحبش در حركت است؟ از كجا خورشيد سر ميزند؟!در كجا خورشيد فرو ميرود؟در كجا فقط يك مرتبه خورشيد تابيد و دگر باره در آنجا نتابيد؟بهشت در كجاست؟دوزخ در كجاست؟پروردگار تو حمل ميكند يا حمل مىشود؟چهرهى خداى تو در كجاست؟كدام دو تا حاضر و كدام دو غائب و كدام دو تا با هم دشمن 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 20 و 30 و 40 و 50 و 60 و 70 و 80 و 90 و 100 چيست؟ ابن عباس گفت ابى بكر سرگردان و پاسخ نداد ما ترسيديم كه مردم از اسلام برگردند سپس من بخانه على بن ابى طالب آمدم و بوى عرض كردم كه بزرگان يهود بمدينه آمدهاند و سؤالاتى از ابى بكر نمودند او جواب و پاسخى بآنان بر نگرداند.لبخندى بر لبان على عليه السّلام نقش بست و فرمود اين همان روزى است كه رسول خدا بمن وعده فرمود بعد على در جلو من شروع براه رفتن كرد راه رفتنش مانند راه رفتن رسول خدا بود تا اينكه در جايى كه رسول خدا مىنشست هم آنجا نشست بعد متوجه دو يهودى شد و سپس فرمود نزديك من بيائيد و مسائلى را كه براى اين پيرمرد طرح كرديد براى من طرح كنيد. پرسيدند تو چكارهاى فرمود:من على بن ابى طالب برادر پيامبر همسر فاطمه!پدر حسن و حسين،جانشين پيامبر در تمام شئون، صاحب هر منقبت و پيروزشوندهى در پيكارها،راز نگهدار پيامبرم. يكى از آنان دو مرد يهود عرضكرد:من و تو در پيشگاه خدا چكارهايم حضرت فرمود:اما من از آنگاه كه نفس خويش را شناختم مؤمن هستم و تو كافر هستى از آن وقتى كه نفس خويش را شناختهاى و نمىدانم سرانجام تو چه خواهد شد اى مردى يهودى. يهودى پرسيد كدام نفس است كه نفس ديگرى است ولى خويشاوندى ميان آن دو نيست حضرت فرمود:او يونس است كه در شكم ماهى بود پرسيد قبرى كه با صاحبش در حركت بود چيست؟ فرمود:آنهم يونس بود كه در شكم ماهى بود ماهى در هفت دريا با يونس حركت ميكرد،پرسيد خورشيد از كجا طلوع ميكند؟فرمود از فراز سر شيطان پرسيد در كجا غروب ميكند فرمود:در چشمهاى حبيب و دوست من رسول خدا فرمود:در آن هنگام كه خورشيد رو مىآورد و پشت ميكند نماز نخوانيد تا آنكه بقدر يك نى يا دو نى آفتاب بلند شود.پرسيد در كجا بود كه خورشيد فقط يك مرتبه تابيد دگر باره بر آنجا نتابيد؟فرمود ته دريائى بود كه براى موسى شكافته شد، پرسيد خداوند موجودات را حمل ميكند يا آنها خدا را حمل ميكنند فرمود:پروردگار من همه چيز را حمل ميكند و چيزى او را حمل نميكند،پرسيد پس گفتهى خداى تعالى چطور است كه ميفرمايد «
وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمٰانِيَةٌ
»بر مىدارند عرش پروردگارت را در آن روز هشت نفر بالاى سرهايشان. فرمود:اى مرد يهودى مگر نميدانى كه هر چه در آسمانها و زمين و زير زمين است براى خداست با نيرو:و نيرو هم كه نزد پروردگار من است،پرسيد بهشت و جهنم در كجايند؟فرمود بهشت در آسمان و دوزخ در زمين است،پرسيد چهرهى پروردگارت در كجا است حضرت بابن عباس فرمود:هيزم حاضر كن سپس هيزمها را روشن كرد و فرمود:چهرهى اين آتش كجاست؟يهودى گفت نميدانم فرمود چهرهى پروردگار منهم چنين است بهر كجا كه رو آورى همان جا چهرهى خداست. پرسيد چيست دو حاضرى كه پنهان نميشوند؟فرمود:آسمان و زمين،پرسيد آن دو كه غائبند و آشكار نميشوند چيست؟فرمود: مردن و زندگى است كه ما بر آن دو آگهى نداريم،پرسيد آن دو كه ضد يك ديگرند چيست؟فرمود:شب و روز.پرسيد يك چيست؟فرمود خداى عز و جل،پرسيد دو چيست فرمود آدم و حوا است پرسيد سه تا چيست؟فرمود دروغ بستهاند نصرانيان بر خداى عز و جل سپس گفتند سومى سه تا عيسى بن مريم پسر خداست خداوند نه زن و نه فرزند دارد،پرسيد چهار تا چيست؟فرمود: توراة،انجيل،زبور،قرآن عظيم،پرسيد پنج تا چيست؟فرمود: پنج نماز است. پرسيد شش تا چيست؟فرمود:«
خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ
» پرسيد هفتا چيست؟فرمود: درهاى دوزخ است؟فرمود:هشتا چيست؟فرمود:هشت در بهشت است نه تا چيست؟فرمود:«
وَ كٰانَ فِي اَلْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ يُصْلِحُونَ
» ده تا چيست فرمود:ايام دهگانه است. پرسيد يازده چيست؟فرمود:«
إِذْ قٰالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ
»: «
إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ
» پرسيد دوازده چيست؟فرمود:12 ماه سال است پرسيد بيست چيست؟فرمود فروختن برادران يوسف او را به بيست درهم است سى تا چيست؟ روزهى ماه رمضان كه بر هر مؤمنى واجب است مگر اينكه مريض يا مسافر باشد،چهل تا چيست؟فرمود:سى روز وعده موسى است كه ده روز اضافه شده. پرسيد پنجاه چيست فرمود:دعوت كرد نوح امت را بسوى خدا هزار و پنجاه سال كم.پرسيد شصت چيست؟فرمود:خداى تعالى فرمود:«
فَإِطْعٰامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً
» او«
فَصِيٰامُ شَهْرَيْنِ مُتَتٰابِعَيْنِ
»پرسيد هفتاد چيست؟فرمود:هفتاد نفرى است كه موسى براى ميقات پروردگار از ميان امتش برگزيد پرسيد هشتاد چيست؟فرمود دهى است در جزيره كه اسمش ثمانون است نوح نبى از آنجا در كشتى نشست و بر فراز جودى فرود آمد و خدا قوم او را غرق كرد پرسيد نود چيست؟فرمود:نود خانهاى بود كه نوح نبى در كشتى براى چهار پايان درست كرد. پرسيد صد چيست؟فرمود:داود عمرش شصت سال بود چهل سال آدم از عمرش را باو داد چون هنگام درگذشت آدم رسيد انكار كرد فرزندانش هم انكار كردند سپس گفت اى جوان محمّد را براى من تعريف كن گويا من باو نگاه مىكنم تا در همين ساعت ايمان بياورم. على عليه السّلام گريه كرد بعد فرمود:اى مرد يهودى غمهاى مرا بحركت در آوردى گويا حبيب من محمّد چهرهاش گشاده،ابروهايش بهم پيوسته، چشمهايش سياه،رخسارش صاف،دماغش كشيده،محاسنش انبوه، دندانهايش درخشنده،گويا گردنش تنگ نقرهاى بود،موهايش پيچيده نه بلند و نه هم كوتاه بود. هر گاه با مردم راه ميرفت نورش آنان را فرا ميگرفت و هر گاه راه ميرفت گويا پايش از سنگ كنده مىشود يا از فراز به نشيب ميرفت قدمهايش را نزديك نزديك بر ميداشت عصايش نازك بود ابر بر سرش سايه مىانداخت،شمشيرش ذو الفقار بود،مركب سواريش دلدل بود الاغ سواريش يعفور نام داشت،شترش عضبا بود اسبش لزار نام داشت عصايش ممشوق بود. مهربانترين مردم بمردم بود،در ميان شانهاش مهر نبوت بود،بر انگشترش دو خط نوشته شده بود خط اول لا اله الا اللّٰه. خط دوم محمد رسول اللّٰه. اين بود صفت رسول خدا،دو يهودى گفتند گواهى ميدهيم كه لا اله الا اللّٰه و ان محمّدا رسول اللّٰه و انك وصى محمّد حقا. پس آن دو برادر يهود اسلام آوردند و خوب شد اسلامشان ملازم حضرت امير المؤمنين بودند با آن حضرت بودند تا اينكه يكى از آن دو در جنگ جمل در ركاب حضرت شهيد شد و برادر ديگر بود تا در جنگ صفين كشته شد.
إرشاد القلوب / ترجمه سلگی ; ج ۲ ص ۲۱۳
از«ابن عباس»نقل است كه گفت:دو برادر از بزرگان يهود،به مدينه آمدند و گفتند:پيامبر ما خبر داده كه در«تهامه»مردى ظهور مىكند كه خواب را بر يهوديان آشفته و بدينشان طعنه مىزند و ما مىترسيم كه راه پدرانمان را از ميان ببرد،حال كدام يك از شما آن مرد هستيد؟اگر داود(پيامبر)از آمدنش خبر داده باشد،به او ايمان آورده و پيرويش مىكنيم؟و اگر كلام بليغ انشاء مىكند و شعر مىگويد؛و مىخواهد با زبان بر ما غلبه يابد؛با جان و مالمان به جنگش مىآييم؟ مهاجرين و انصار گفتند:پيامبر ما صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در گذشته؟گفتند:الحمد للّٰه. پرسيدند:كداميك وصىّ او هستيد؟زيرا هر پيامبرى وصىّاى دارد كه پس از او راهش را ادامه مىدهد و فرمانهاى الهى را از طرف او به مردم مىرساند؟مهاجرين و انصار،ابى بكر را به آن دو معرفى كردند و گفتند:او وصىّ پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم است.به ابى بكر گفتند:ما مسايلى را كه به اوصيا مربوط است،از تو مىپرسيم؟ابى بكر گفت:بپرسيد:تا به يارى خدا پاسخ دهم؟!. يكى از آن دو يهودى پرسيد: اول اينكه:من و تو نزد خدا چه(مقامى)داريم؟ دوّم اينكه:نفسى كه در نفسى باشد،و ميانشان خويشاوندى نباشد، چيست(و يا كدام)است؟ سوّم اينكه:چه قبرى است كه صاحبش را«سير»مىدهد؟ چهارم اينكه:آفتاب از كجا طلوع و در كجا غروب مىكند،و در كجا طلوع كرده كه هرگز در آنجا طلوع نخواهد كرد؟ پنجم:بهشت و دوزخ كجاست؟ ششم:خداوند محمول است يا حامل و صورت خدا كجاست؟ هفتم:دو شاهد و دو غايب و دو خشمگين بر يك ديگر كدامند؟ هشتم:واحد(يك)و اثنان(دو)و ثلاثه(سه)و اربعه(چهار)و خمسه (پنج)و ستّه(شش)و سبعه(هفت)و ثمانيه(هشت)و تسعه(نه)و عشر (ده)واحد عشر(يازده)و اثنا عشر(دوازده)و عشرون(بيست)و ثلاثون (سى)و اربعون(چهل)و خمسون(پنجاه)و ستّون(شصت)و سبعون (هفتاد)و ثمانون(هشتاد)و تسعون(نود)و مائة(صد)چيست؟«ابن عباس»گفت:ابى بكر نتوانست پاسخ بدهد و ما ترسيديم كه مردم از اسلام برگردند. لذا به خدمت على عليه السّلام رفتم و گفتم:يا على عليه السّلام بزرگان يهود به مدينه آمدهاند و پرسشهايى از ابى بكر به عمل آوردهاند،ولى نتوانست جواب بدهد: امام عليه السّلام خنديد و سپس فرمود:اين همان روزى است كه پيامبر خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم به من وعده كرده،آنگاه برخاست و پيشاپيش من حركت كرد و درست همانند پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم راه مىرفت،تا به جايى رسيد كه پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در آنجا مىنشست و بعد به دو يهودى فرمود:نزديك من بياييد و آنچه از اين پيرمرد(ابى بكر) پرسيدهايد،بپرسيد؟ دو برادر پرسيدند:شما كى هستى؟فرمود:من على بن ابى طالب عليه السّلام برادر رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و همسر فاطمه عليها السّلام و پدر حسن و حسين عليهم السّلام و وصىّ او صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در همۀ احوال هستم و صاحب هر منقبت و جهاد و جايگاه اسرار نبىّام. يكى از آن دو گفت:من و تو نزد خدا چه هستيم؟ فرمود:امّا من،از هنگامى كه خود را شناختهام،مؤمن بوده و تو از زمانى كه خود را شناختهاى،كافر بوده و هستى،و نمىدانم پس از اين چه حالتى پيدا مىكنى؟يهودى گفت:نفس در نفس چيست كه قرابتى ندارند؟ فرمود:او يونس در شكم ماهى است. پرسيدند:قبرى كه صاحبش را،حركت مىداد چيست؟فرمود:يونس است كه ماهى او را به هفت دريا،سير داد. پرسيدند:آفتاب از كجا طلوع مىكند؟فرمود:از دو شاخ شيطان. پرسيدند:در كجا غروب مىكند؟فرمود:در چشمهاى گرم و حبيب من پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود:در موقع روى آوردن خورشيد و پشت كردن آن ،كمى صبر كن و سپس نماز بخوان. پرسيد:در چه موضعى خورشيد طلوع كرد كه ديگر در آنجا طلوعى نخواهد داشت؟فرمود:در دريا،و آن زمانى بود كه:خداوند براى قوم موسى،آن را شكافت پرسيد:خدا حامل است يا محمول؟!. فرمود:خداوند هر چيزى را حمل مىكند و چيزى او را حمل نمىكند. پرسيد:پس معناى: «
وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمٰانِيَةٌ
» :و عرض پروردگارت را در آن روز هشت فرشته برگيرند. چيست؟ فرمود:اى يهودى،آيا نمىدانى كه خداوند با قدرت خود صاحب همۀ آنچه در آسمانها و زمين و ميان آن دو و زير زمين است،مىباشد،پس قدرت از آن خداى من است. پرسيد:پس بهشت و دوزخ كجاست؟ فرمود:بهشت در آسمان و دوزخ در زمين است. پرسيد:«وجه ربّ»كجاست؟ امام عليه السّلام به ابن عباس فرمود:تا هيزم و آتش آورد و آن را مشتعل نمود،و فرمود:وجه اين آتش كجاست؟يهودى گفت:وجهى برايش سراغ ندارم. فرمود:خدا نيز اين چنين است و به هر طرف كه رو كنى،رويت به طرف خداست. پرسيد:آن دو شاهدى كه غايب نمىشوند،كدامند؟ فرمود:آسمان و زمين. پرسيد:آن دو كه غايبند،كدامند؟فرمود:مرگ و زندگى است كه آن دو را نمىبينيم. پرسيد:آن دو كه بر يك ديگر خشمگيناند،كدامند؟ فرمود:شب و روز. پرسيد:واحد،كدام است؟فرمود:خداى عزّ و جلّ. پرسيد:ثلاثه(سه)كدام است؟فرمود:نصارا بر خدا دروغ بستند،و گفتند: ثالث ثلاثه(سوم سه تا)عيسى بن مريم،فرزند خداست،در حالى كه خداوند مصاحب و فرزندى نگرفته است. پرسيد:اربعه كدام است؟فرمود:تورات،انجيل،زبور و قرآن كريم. پرسيد:خمسه چيست؟فرمود:نمازهاى پنجگانه كه واجبند. پرسيد:ستّه(شش)چيست؟فرمود:خداوند آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و سپس بر عرش مستولى گشت . پرسيد:سبعه چيست؟فرمود:هفت در دوزخ است كه طبقه طبقه است. پرسيد:تسعه چيست؟فرمود:نه گروه هستند كه در زمين جز فساد كارى نمىكنند . پرسيد:عشره چيست؟فرمود:مراد ده روز است(كه در آيه آمده: پرسيد:احد عشر چيست؟فرمود:گفتۀ يوسف به يعقوب است كه اظهار داشت:من يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم كه برايم سجده مىكنند. پرسيد:اثنا عشر چيست؟فرمود:ماههاى سال است.پرسيد:عشرون چيست؟فرمود:فروش يوسف به بيست درهم است. پرسيد:ثلاثون چيست؟فرمود:سى روز ماه رمضان است كه روزهاش بر هر مسلمان واجب است،مگر كسى بيمار يا در سفر باشد. پرسيد:اربعون چيست؟فرمود:ميقات موسى است كه چهل روز تمام بود. پرسيد:خمسون چيست؟فرمود:نوح قوم خود را هزار سال منهاى پنجاه سال به ايمان دعوت كرد. پرسيد:ستّون چيست؟فرمود:خداوند دستور داده كه در مواردى شصت مسكين را طعام دهند و يا شصت روز روزه بگيرند. پرسيد:سبعون چيست؟فرمود:موسى براى ميقات با خدا هفتاد نفر از قومش را اختيار كرد. پرسيد:ثمانون چيست؟فرمود:قريهاى است در جزيره كه به آن ثمانون گفته مىشود.و نوح در آنجا به كشتى سوار شد و بر(كوه)جودى قرار گرفت و خدا قومش را غرق كرد. پرسيد:تسعون چيست؟فرمود:كشتىاى است كه نوح در آن نود خانه (جا)براى حيوانات ساخت. پرسيد:مائة چيست؟فرمود:داود(بنا شد)شصت سال عمر كند و آدم چهل سال از عمر خود را به او بخشيد،(تا صد سال تكميل شود)اما وقتى مرگ آدم فرا رسيد،اين بخشش را منكر شد،پس ذريّهاى نيز منكر شدند. يهودى گفت:اى جوان محمد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم را برايم به طورى توصيف كن،كه گويا او را مىبينم،تا به او ايمان بياورم؟امام عليه السّلام گريه كرد،سپس به او فرمود:اى يهودى،اندوه مرا تازه كردى،گويا برادرم محمد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم را مىبينم،كه با پيشانى درخشان و ابروانى پيوسته و چشمانى سياه و گشاده و گونههايى هموار و بينىاى كشيده و لبانى نازك و محاسنى انبوه و دندانهايى برّاق و گردنى نقرهاى و كشيده و موهايى بلند و پريشان-چون كافور-نه خيلى بلند و نه خيلى كوتاه،هنگامى كه در ميان مردم حركت مىكرد،نورش همه را فرا مىگرفت،و وقارش در راه رفتن طورى بود كه گويا از كوه بالا مىرود و يا پايين مىآيد.زانوانى گرد و پاهايى ظريف و كمرى باريك داشت. عمامهاش از پارچۀ نازك(مسحاب)و شمشيرش ذو الفقار،استرش «دلدل»،حمارش يعفور و ناقهاش عضباء و اسبش لزار و قضيب(عصا)او ممشوق بود،او مهربانترين و رئوفترين مردم بود و ميان دو شانهاش مهر نبوّت قرار داشت و بر آن نوشته شده بود لا اله الاّ اللّٰه. و سطر دوم: محمّد رسول اللّٰه. ،اى يهودى اين بود اوصاف پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم ما؟هر دو يهودى گفتند: نشهد ان،لا اله الاّ اللّٰه محمّد رسول اللّٰه تو وصى به حقّ محمدى صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم آنگاه مسلمان شدند و بعدا در رديف اصحاب على عليه السّلام قرار گرفتند،و پس از اين كه امام عليه السّلام به خلافت رسيد؛در ركاب آن حضرت در جنگ جمل شمشير زدند و يكى از آنها در جنگ صفين به درجۀ شهادت نايل آمد.