بحارالأنوار (جلد ۴۶) / ترجمه خسروی ; ج ۱ ص ۱۷۲
خرايج-ص 230 ابو بصير از حضرت باقر نقل كرد كه بمردى خراسانى فرمود پدرت چطور است؟گفت خوب.فرمود دو روز بعد از حركت تو بطرف گرگان از دنيا رفت باز پرسيد برادرت چطور است؟عرضكرد خوب بود. فرمود او را همسايهاش كه صالح نام داشت فلان روز كشت آن مرد گريهاش گرفت و گفت«
إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ
» از مصيبتى كه مبتلا شدم حضرت باقر فرمود آرام باش هر دو رهسپار بهشت شدند بهشت بهتر است براى آنها از زندگى كه داشتند. آن مرد عرضكرد آقا پسرى داشتم كه سخت مريض بود از او نپرسيدى فرمود او خوب شد عمويش دختر خود را بازدواج او در آورد وقتى كه تو برگردى خدا پسرى باو عنايت كرده بنام على و او شيعه ما است ولى پسرت شيعه ما نيست دشمن ما است آن مرد عرضكرد چارهاى در اين كار هست؟ فرمود او دشمن ما است و در آتش خواهد بود.ابو بصير گفت عرضكردم آقا اين مرد كيست؟فرمود مردى خراسانى است كه شيعه ما است و مرد مؤمنى است.