1 - مرّه - خدمتكار محمّد بن خالد، والى مدينه - گويد: مردم مدينه فريادكنان براى طلب باران نزد محمّد بن خالد آمدند.
والى به من گفت: حضور امام صادق عليه السّلام برو و از آن حضرت سؤال كن كه نظر شما در اينباره چيست؛ زيرا مردم فريادكنان به سوى من آمدهاند.
من به خدمت آن حضرت رفتم و ماجرا را به عرض حضرتش رسانيدم.
فرمود: به او بگو: از شهر خارج شود.
به آن حضرت عرض كردم: قربانت گردم! كى خارج شود؟
فرمود: روز دوشنبه.
عرض كردم: چه بايد بكند؟
فرمود: منبر را به بيرون مىفرستد، سپس خارج مىشود آنسان كه در نماز عيدين بيرون مىرفت، مؤذّنان نيزهها در دست پيشاپيش او حركت كنند تا به مصلاّ برسد. آنگاه دو ركعت نماز بدون اذان و اقامه با مردم به جا مىآورد. بعد بر فراز منبر قرار گيرد و رداى خود را برگرداند به گونهاى كه شانۀ راست ردا به شانۀ چپش قرار گيرد و شانۀ چپش بر شانۀ راستش قرار گيرد. آنگاه رو به قبله نموده و با صداى بلند صد بار تكبير بگويد. سپس از طرف راست خود رو به مردم نمايد و با صداى بلند صد مرتبه «سبحان اللّه» بگويد، و آنگاه از سمت چپ خود رو به مردم كند و با صداى بلند صد مرتبه «لا إله إلاّ اللّه» بگويد، آنگاه رو به مردم كرده و صد مرتبه «الحمد للّه» بگويد، سپس دستهايش را به طرف بالا برداشته دعا كند و مردم نيز دعا كنند. من اميدوارم كه بىبهره و بىنصيب نخواهند شد.
راوى گويد: والى دستور حضرتش را انجام داد، و چون از بيرون شهر بازگشتيم باران آمد.
مردم گفتند: اين از آموزۀ امام صادق عليه السّلام بوده است.
و در (پايان) روايت يونس چنين آمده است: هنوز به شهر بازنگشته بوديم كه (از زيادى باران) بر جان خود ترسيديم.